دوبیتی گرگِ سیر
دل آزُرده شدم از تو ، و از گفتار و کردارت
خیانت کردی بد موقع ، نشان از قلبِ خونبارت
نمی بخشم تو را دیگر ، برو راهِ دلت باز است
پشیمانم از این محشر ، و از این غمبارِ رفتارت
...
غروب و ساحلِ غم ها ، ندانستی که بد وقت است
به آسانی فریبت خورد ، که این دل خیلی بدبخت است
خودت دیوانگی کردی ، خودت آواره ی دردی
در این روزایِ تنهایی ، فراموش کردنت سخت است
...
پریشانم از این دنیا ، چرا دلشوره می بارد
به قربانش شدم امّا ، به تن بدیاری می کارد
نه یک لحظه وفا دیدم ، نه یک روزی صفا چیدم
بگویم رازِ آزارش ، نه خود عاشق نه دل دارد
...
اگر دیدی که مویِ خود ، سفیدی را پسندیده
بدان که آرزوهایت ، کفن بر جسم تابیده
سفر گویا مهیّا شد ، و خویِ خویش دیبا شد
به دیدارِ کسی هستی ، که رازت اوست پیچیده
...
اگر از دوستان دل را بریدی
نمان در قهر و درد و نا امیدی
برو با گرگِ سیر آسوده تر باش
به از آدمِ سیر و بد پلیدی
...
بزن بشکن به تن مردارِ راحل
و دل زارم زتو چون فیلِ قاتل
مصیبت خورده ی بارانِ دردم
زدن بر قلبِ مرده را چه حاصل
...
دلم شور می زند از زخمِ ساده
زعشق و عاشقی ناله گشاده
می نالم دردِ من در قلبِ من هست
طبیبم گیرِ دستانم فتاده
...
خدایا من چرا باید بنالم
جهان یک ذره در دیدِ خیالم
نمی دانم چرا این دل پریشان
تماشا گر شدند یاران به حالم
...
زمانه دیدمش با من چه ها کرد
مرا دست بسته از یاران جدا کرد
گناهم چیست نمی گوید بفهمم
چو یوسف در تهِ چاهی رها کرد
...
زمانه باعثِ دردم تو بودی
بد آزاری برای تو چه سودی
خدایی کُن مرا آزاد گردان
تو جاه و عزّت و جانم ربودی
...
زمانه بی ثمر راه های من بست
چو گرگِ گشنه ای دنبالِ من هست
مرا این سو به آن سو می کشاند
بمیرم و نمیدم ناکسی دست
...
به جلّادم بگویم تا بداند
بزن برجسم اثر باید بماند
که فردا وقتِ کوچ است و حساب است
در آن دنیا جزایش می رسانند
...
مریضم آمدی با دستِ خالی
چی شد یک لحظه در فکر و خیالی
تنت می رقصد از حالِ بدِ من
درون چشمِ تو خواندم سئوالی
...
اگر دوست داری در عزّت بمانم
بگو آزاد کن وردِ زبانم
منم چون بلبل و همچون قناری
هماهنگِ طبیعت ارمغانم
...
شنیدم طبعِ انسانها چنین است
زخاک و باد و آب و آتشین است
در آتش سوختم از قهرِ طبعت
صدا کردم به امیدِ قرین است
(قرین یعنی همزاد )
...
تو خودخواهی ضرر را می رساند
پشیمانی دیگر فایده ندارد
بمیر در دردِ تو در اشکِ عزلت
تو را در گورِ تنگی می کشانند
...
تو بی رحمی دلت با من چه ها کرد
دلم در غم و قصّه را رها کرد
تو می دانی که دنیا روز و نیم است
کدام جلّاد در دنیا وفا کرد
...
پرستیدم خدا یا تو پرستم
به غیر از خالقم خالق نجستم
چرا مخلوق بر خلقت ستم کرد
مگر خالق فنا شد در شکستم
...
تنم حس کرده قلبم آرمیده
خدا را شکر یک دردم پریده
تشکّر می کنم از بخت و اقبال
خوشی با شادی در روحم دمیده
...
میازار موری که یارش خداست
که رزق آورِ روزیش از هواست
خیالت که له کردنش ساده است
کمک کردنش هان به زخمت شفاست
...
مزن بر سرِ بی کسان دست به زور
می اُفتی در آخر به پایش چو مور
تکبّر نکن کبریایت بلاست
پناهت نهایت غریبی تو گور
...
تو دنیایِ منّی یارت نبودم
نویدِ عاشقی در دل سرودم
تو تیر اندازِ تک خال حقایق
زهر جا بنگرم از تو کبودم
...
به هر جا بنگرم یادِ تو هستم
به غیر از تو به هر کس دل نبستم
تو مرجانی تو دلداری تو ساحل
غروبی قهرِ تو را می شکستم
...
کجایی تو دلم شد همنوایت
گلم آویزه ی عطر و صفایت
بنازم ماهِ من خورشید تابان
بگویم یا نگویم دل فدایت
...
خودت دیدی شبیهِ گل بهارم
تو بدبین کردی عشقِ یادگارم
طمع کردی به عطرم دیدی ممنوع
تو را جانم به خالق می سپارم
...
خودت دیوانه و من درد مندم
ندیدی خوشگذر با تو می خندم
غریبم من در این دنیای آشوب
دلت زندان و موهات دستبندم
...
اگر دوست داری با من می نشینی
وفا و صدق و نازم را بچینی
پریشانم نکن هر روز وهر شب
به دیدارم بیا تا بد نبینی
...
جاسم ثعلبی (حسّانی) 23/03/1400
:: برچسبها:
دوبیتی گرگِ سیر ,
:: بازدید از این مطلب : 1240
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0